جدول جو
جدول جو

معنی دار ضرب - جستجوی لغت در جدول جو

دار ضرب
(رِ ضَ)
دارالضرب. ضرابخانه. میخکده:
مفلسان گر خوش شوند از زر قلب
لیک او رسوا شود در دارضرب.
مولوی. رجوع به دارالضرب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دارالضرب
تصویر دارالضرب
دارضرب، جای سکه زدن پول، ضراب خانه، درم سرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارضرب
تصویر چارضرب
چهارضرب، نوعی نواختن ساز، از آیین های قلندران شامل تراشیدن موی سر، صورت (ریش و سبیل) و ابرو
فرهنگ فارسی عمید
(دُ ضَ)
ضرب دو نوبت. دوضربه. (یادداشت مؤلف). رجوع به دوضربه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
نوعی از نوازش ساز که بهندی چوتالا گویند. (آنندراج). نوعی از نواختن ساز. (ناظم الاطباء). قسمی نواختن ضرب است، نوعی از نواختن ضرب که در زورخانه معمول است، نوعی از اشغال صوفیان. (آنندراج) ، کنایه از تراشیدن موی ریش و بروت و ابرو که بعضی قلندران کنند. (آنندراج). و چهار ضرب ابدال نیز همین است. (آنندراج) :
در چارضرب، ابدال، ابرو تراشد از رو
تا هیچکس نگوید بالای چشمت ابرو.
ابراهیم ادهم (از آنندراج).
مه تازه گدای شرق و غرب است
در زیر تراش چارضرب است.
زلالی (از آنندراج).
- لعن چارضرب، نوعی لعن که شیعیان متعصب کنند.
، حساس هوشیار مانند برده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رُ فَ رَ)
محله ای در مشرق شهر بغداد، بالای بازار یحیی. فرج نام یکی از غلامان حمدونه بنت غضیض است که از کنیزکان رشید بوده و از او فرزندی آورده است. دار فرج از بناهای استوار کرانۀ دجله بوده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رُضْ ضَ)
میخکده. ضرابخانه. جایی که پول در آن سکه میزنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دای تازی کنیز تازی که روزگارش پریشان تر از روزگار کنیزکان دیگر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارالضرب
تصویر دارالضرب
زرابخانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چار ضرب
تصویر چار ضرب
بحر هفتم از اصول هفده گانه موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دار الضرب
تصویر دار الضرب
جایی که در آن سکه زنند ضرابخانه: (در چنین تنگنای دار الضرب زیرچنگی دفی نمیشاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چهار ضرب
تصویر چهار ضرب
بحر هفتم از اصول هفده گانه موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جهار ضرب
تصویر جهار ضرب
چار زنش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دارالضرب
تصویر دارالضرب
جزیه، گزیت، خراج زمین و مانند آن، گمرک، تیزی شمشیر، شمشیر، زخمگاه، زده شده به شمشیر، کشته به شمشیر
فرهنگ فارسی معین
ضرابخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرنده ای شکاری
فرهنگ گویش مازندرانی
برف روی درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
فلفل سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی بین راه آلاشت و لفور، روی درخت، بالای درخت
فرهنگ گویش مازندرانی
بافه های گندم و جوی چیده شده بر روی درخت یا نپار
فرهنگ گویش مازندرانی